• صفحه اصلی
  • درباره ما
  • گزیده
  • کلیپ ها
یکشنبه, اسفند ۱۰, ۱۳۹۹
ایران آزاد فردا
  • صفحه اصلی
  • اخبار و قیام
  • مقالات
  • نامه های رسیده
  • افشای مزدوران و توطئه ها
  • اطلاعیه ها
  • کتابخانه
    • معرفی کتاب
    • کتاب
  • برگ های تاریخ
نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه نتایج
  • صفحه اصلی
  • اخبار و قیام
  • مقالات
  • نامه های رسیده
  • افشای مزدوران و توطئه ها
  • اطلاعیه ها
  • کتابخانه
    • معرفی کتاب
    • کتاب
  • برگ های تاریخ
نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه نتایج
ایران آزاد فردا
نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه نتایج
صفحه اول برگ های تاریخ

سالروز درگذشت «آبه پیر» قهرمان مقاومت ضدفاشیستی فرانسه

بهمن ۳, ۱۳۹۹
سالروز درگذشت «آبه پیر» قهرمان مقاومت ضدفاشیستی فرانسه

سالروز درگذشت «آبه پیر» قهرمان مقاومت ضدفاشیستی فرانسه

فیس بوکتوئیتر

سالروز درگذشت «آبه پیر» قهرمان مقاومت ضدفاشیستی فرانسه

سالروز درگذشت «آبه پیر» قهرمان مقاومت ضدفاشیستی فرانسه – بازنشر

گردآوری و ترجمه :‌علیرضا ملایجردی

مقدمه

او «پدر طالقانی فرانسوی‌هاست» وقتی این جمله را در نشریات مقاومت خواندم، علاقمند شدم بدانم او کیست.

چندبار او را در جریان ملاقاتهایش با خانم مریم رجوی دیدم. رفتار متواضعانه او در مقابل ایشان، بیشتر کنجکاوم کرد. میخواستم بدانم چه چیزی اینقدر این دو چهره کاریسماتیک را به‌هم نزدیک کرده است.

بالاخره در یکی از ملاقات‌هایش، کتابی به خواهر مریم هدیه کرد که در صفحه اول آن نوشته بود: «به همه شجاعان در اشرف». عنوان کتاب این بود: «آبه پیر، تصاویر یک زندگی».

کتاب را که خواندم بیشتر شیفته او و زندگی و کارهایش شدم. پاسخ سؤالاتم را پیدا کردم. او هنری گروئس مردی که از دل تحمل سختی و فعالیت‌های شبانه روزی در خدمت بینوایان آبه پیر شده است. سخن کوتاه کرده و شما را دعوت می کنم تا با خواندن قسمت‌هایی از این کتاب و دیدن تصاویری از فعالیت‌هایش ، در لحظات و زندگی پربار او شریک شوید.

آبه پیر، وجدان بشریت معاصر

دوران کودکی تا شروع جنگ جهانی دوم

آبه پیر به این تصاویر که از مدت‌ها پیش با قدیمی‌ترین دوربین‌ها برداشته شده نگاه کرده و روی هر کدام از آن‌ها درنگی میکند. کلیشه‌ها به زردی گراییده‌اند، خاکستری‌ها و سفیدها از بین رفته اند ولی خاطراتی که در آبه زنده میشوند، پاک و پاکیزه ماندهاند. آبه پیر در روز ۵ اوت سال ۱۹۱۲ در شهر لیون بدنیا آمد. خانواده آبه هشت فرزند داشت، پنج پسر و سه دختر.

او پنجمین فرزند خانواده بود. علیرغم برخی فاصله‌ها بین فرزندان و والدین، با توجه به تعلیم و تربیت خاص اهالی شهر لیون در آنموقع که در اوج بورژوازی قرار داشت، خانواده‌ای پرچسب و بسیار متحد بودند. پدرش، آنتوان، پیشه ور صنعت ابریشم بافی بود.

آبه به ندرت از مادرش که درگیر کارهای این خانواده پرجمعیت بود حرف میزند: «خاطره‌ای که نشاندهنده‌ی محبت از سوی مادرم باشد بیاد ندارم، بجز چند روز قبل از ورودم به صومعه که با من زیاد صحبت کرد.»

خانواده‌ی گروئس ابتدا در شهر لیون، مستقر شدند. سپس با بزرگ شدن خانواده، آن‌ها ملکی در زمین‌های مساعد حومه پایتخت گُل‌ها، خریداری کردند.

هنری، با اسم تعمیدی آبه پیر، کودکی پرجنب و جوش بود. کنجکاو نسبت به همه چیز، او میخواست همه چیز را یاد بگیرد. همیشه در پی فهمیدن بود. درستکاری صادقانه و خالصانه، یکی از ویژگیهای شخصیتی او بود که از سرزنش‌ها هراسی نداشت. پدرش میباید مهارت بسیاری برای تربیت هنری جوان از خود نشان می داد.

از زمانی که طفلی بسیار کوچک بود، ایمانی خلل ناپذیر داشت. دفترچه‌های یادداشت خصوصی‌اش گواه عشق بی کرانش به خدا بود.

پدرش آنتوان گروئس، در انجام وظایف مذهبی، با انجام اعمال خاص در خدمت بینواترین‌های لیون، کوتاهی نمیکرد.

روزی پدرم من و برادرم را به محله‌ای دور از خانه در شهرک رامبو برد. در آنجا از دیدن تنی چند از دوستان پدرم غافلگیر شدیم. دوستانی که بعضاً شب‌ها در سالن غذاخوری خانه دیده بودیم‌شان. آستین‌ها را بالا زده، مشغول آرایش موهای پسرهای ولگرد بودند. آنجا پدرم را دیدم. پیشبندی به کمرش بسته بود و موهای پسر فقیری را کوتاه میکرد. به‌یقین در این کار خیلی ناشی بود، چون پسره با پدرم که موهایش را میکشید، بدرفتاری میکرد. وقتی برگشتیم، پدرم رو به ما کرده و گفت: «دیدید لایق خدمت به بینوایان بودن چقدر سخت است؟»

حادثه کوچک دیگری در همان زمان توجه هنری جوان را بخود جلب کرد.

مامان باید خیلی خسته میبود: خانواده ما تصمیم گرفتند سه تا از پسرها دوران کالج را در پانسیون بگذرانند. در واقع به مدت دو سال بود. کالج روی تپه سنت – ایرنه واقع شده بود و با خانه ما زیاد فاصله نداشت. بخاطر چند نمره بد تنبیه شده و حق نداشتم به خانه برگردم. پسر جوانی کمکم کرد. نمیخواستم درباره این موضوع با کسی حرف بزنم ولی دیگر نمیخواستم در آن مدرسه بمانم. یک روز که دیگر حوصله‌ام سر آمده بود، از این موسسه فرار کردم. به خانه که رسیدم، از نفس افتاده بودم و سر زانوهایم پاره شده بود، چون زمین خورده بودم. مادر و خواهرانم مرا مسخره کردند. فردای آنروز تب زیادی داشتم. دکتر بر بالینم آوردند. او لوزه تشخیص داد. وقتی که بالاخره نامه کالج رسید و کارها و فرارم را بیان کرد، من بستری بودم و کسی جرات نمیکرد به من چشم غره برود. تعطیلات فرا رسید و پدرم تصمیم گرفت که ما کالج را ترک کنیم. از این بخش نتیجه گرفتم که بخت با من یاری کرد. در تمام طول زندگیم شهامت پذیرفتن ریسک‌ها را بدست آوردم و این احساس را داشتم که آنچه حق است، به تاخیر نخواهد افتاد.

تعجب نباید کرد که در این شرایط، هنری کوچک وارد اولین گروه پیش‌آهنگی شهر لیون شد. رفقایش با مراعات تمام او را «سگ آبی متفکر» نامیدند. آیا میتوانستند شک کنند که روزی هنری کوچک با نام مستعار آبه پیر، سازنده مسکن برای بی خانمان‌ها خواهد شد؟ در هر حال، آن‌ها میدانستند که تمرین تعمق و تفکر در طبیعت او نهفته است. هنری بنیه‌ای ضعیف داشت و اغلب بیمار بود. اما بیماری‌های مستمرش به مقتضیات درونی مربوط میشد که کودک خود را به آن‌ها انطباق میداد.

یکی از روزهای سال ۱۹۲۷، نوجوانیش آبه را به روی پله‌های معبد سن – فرانسوا آسیز کشاند. در ملاقات هیجانی بود.

ما از طرف کالج زیارتی رفتیم. از طرف ساکنین پذیرفته شدیم، شبِ اول خوابم نبرد. بیدار شدم و از جادهای سربالایی حرکت کردم. این جاده مرا به روکا هدایت میکرد. آنجا، نشستم. در مقابل این منظره عجیب اول صبح، لذتی بیکران، و سعادتی سرشار احساس کردم. روز عید پاک بود، طنین صدای زنگ‌ها همه جا، فضا را آکنده بود.

من از زندگی سن- فرانسوا هیچ چیز نمیدانستم، شخص او نبودکه مرا بخود جذب کرده بود، بلکه زیبایی منظرهی افقِ سپیدمان بود، در عین حال، مطمئنم که هر آنچه بعداً برایم اتفاق افتاد به این لحظه آغشته بود. عصر به کارسوری برگشتیم، صومعهای کوچک در کوهستان، جایی که فرانسوا دوست داشته است به آنجا برود. در آنجا به سخنان کشیشی که زندگی سن- فرانسوا و همراهانش را تشریح میکرد گوش فرادادم. در راه بازگشت، من دیگر همانی که بودم نبودم. بنظرم رسید تنهایی بیشتر از یک زندگی جمعی کلاسیک برایم معاشرت به ارمغان آورد. همچنین بنظرم رسید که عبادت و پرستش، از عمل تفکیک ناپذیر است. امروزه نیز وقتی به کارسوری بر میگردم، زمینِ انتهای جاده، در کنارهی تپه را در آغوش میکشم. آنجا بود که هم چیز برایم تغییر کرد.

کمی بعد درکتابی عجیب، در باره زندگی سن ـ فرانسوا غرق شدم. آن اثر مرا هْل داد تا در سایهی روشنگریش انجیل را دوباره بخوانم. این یک الهام بود: بزرگترین قدرت خدا، در فقر اوست. البته نه فقر به معنی ناداری که ما عموماً میشنویم، بلکه فقر به معنی بی مدعایی. عشق برای خودش کافی نیست، او به دیگران نیازمند است. سن ـ فرانسوا او را به قویترین شیوه میدید، زمانیکه با چشمانی اشکبار میگفت: «عشق دوست داشتن نیست.»

اینجا بود که من تصمیمم را گرفتم. در روشنایی سن ـ فرانسوا، میخواستم راه فداکاری و نثار را انتخاب کنم تا درون خودم بی چیزترین باشم. با این امید، با او که هست ملاقات کنم.

هنری وقتی نوزده ساله بود، به پدرش خبر داد که میخواهد وارد مرام کاپوسن‌ها بشود.

برایش شوک شدیدی بود. او مطمئناً ترجیح میداد که من یسوعی‌ها یا بندیکن‌ها را انتخاب کنم. اما او خیلی زود مغلوب نتایج انتخاب من شد. زمانی که من دوره نوآموزی را برای شرکت در سمینار کرست در دوروم ترک کردم، پدرم با همراهی کردنم به من اعتماد کرد.در سال ۱۹۳۱، هنری، برادر فیلیپ شد. زندگی رهبانی تلخ و سخت بود. هر شب حوالی ساعت پنج صبح بیدار میشدیم، وباید بدون کمک گرفتن از خواندن متون بیدار میماندیم.

با دیدن عکس‌های برادران کاپوسن، آبه پیر بیاد میآورد: «تنها دارایی ما عبارت بود از یک پارچهی پشمیسفیدِ چهارگوش. کار ما کشتن حشرههای گزنده با این پارچه بود: کک‌ها در میان الیاف این پارچه از سر وکول هم بالا میرفتند. حشرات روی زمینه سفید لکه میانداختند، اینطوری بهتر آن‌ها را میتوانستیم از بین ببریم.»

البته، زندگی سخت بود ولی تاثیر شش سال زندگی نزد کاپوسن‌ها برای آبه باقی ماند. مثل چین شلواری که آنرا میشوییم، مچاله میکنیم، اما تا بینهایت باقی میماند. او با چشم هم‌چشمی تکرار می‌کند، اگر این سالیان را نزد برادران کاپوسن زندگی نکرده بود، هرگز آنچه در طول زندگی اش به وقوع پیوسته جامه عمل نمیپوشید.

در عین حال، در مقابل سلامتی شکنندهی برادر فیلیپ، ریئس جمعیت به او توصیه میکند زندگی کشیشی که مطمئناً برای او ساخته نشده را ترک کند.

من با کاردینال و بعد هم با یکی از عموهای یسوعیم مشورت کردم، هر دو به من توصیه کردند که این زندگی را ترک کنم. روز ۲۴ اوت سال ۱۹۳۸، با بیست و یک نفر از همکلاس‌هایم در مدرسه الهیات، من به مقام کشیشی رسیدم. هرچند که من برای چسبیدن به کار جدیدم در شرایط مناسبی بودم، ولی این برای دورهای کوتاه بود. چند ماه بعد از ورودم به قلمرو اسقف، در سال ۱۹۳۹، زنگ ساعت بسیج (جنگ) به صدا در آمد.

گروهبان جوان، هنری گروئس، که ابتدا در شهر مورین و سپس در آلساس وارد بسیج جنگ شده بود، به‌دنبال یک سینه پهلوی بدخیم، مجبور شد بستری شود. زمانیکه واقعه‌ی شکست سال ۱۹۴۰رخ داد، او در شهر ناربون بهبودی خود را بازیافت.

کشیش او برای جبران دورانی که خارج از بسیج بود، وی را در اوج اشغال‌گری آلمان‌ها، به‌عنوان کشیش سرخانه‌ی یتیم‌خانه‌ی اداره‌ی خیریه، به ساحل سن ـ آندره، نزدیک گرونوبل فرستاد. زمانی که معلوم شد، این گوشه کوچک استان، به‌دژ واقعی ضد روحانیت تبدیل شده، برای آبه تلاشی سخت آغاز گشت. آبه در این باره می‌نویسد:

«هرچند مدیر و مربیان رفتاری دوستانه و همکارانه نسبت به من داشتند، اما حضور من در آن مؤسسه یک تناقض بود. اسقف از کاتولیک‌ها خواسته بود که در این مکان ـ کلیسای قدیمی که توسط دولت اداره می‌شد و به‌عنوان مکان گمراهی و ضلالت توصیفش کرده بود ـ پای نگذارند. بنابراین کانون اداره‌ی خیریه، مرکزی نمونه برای جوانانی بود که می‌خواستند شغل کشاورزی و دامپروری یاد بگیرند. در پایان سال تحصیلی گزارشی برای کشیش نوشتم و در آن ته ذهنم را برایش تشریح کردم. تنها جوابش این بود، مرا معاون کلیسای بزرگ گرونوبل کرد.

در زمانی که من در کلیسای بزرگ بودم، مادرم درگذشت و پدرم هم بلافاصله به او پیوست. ولی من این شانس را نداشتم که هردوی آن‌ها را همراهی کنم.»

هنری گروئس به محض رسیدن به کلیسای بزرگ، با دو انتخاب مواجه شد، مخفی شدن یا پیوستن به مقاومت…

آبه در این باره می نویسد: «شبی، کسی بر درِ خانه‌ی کشیشی‌ام می‌کوبد. خیلی دیر وقت است. در را باز می‌کنم، دو مرد با التماس از من کمک می‌طلبند. آن‌ها یهودی هستند. امروز وقتی به خانه بر می‌گشتند، همسایه‌شان منتظر آن‌ها بوده تا اطلاع بدهد که سریعاً فرارکنند، چون پلیس در تمام شهر حمله‌ای را سازمان داده و زن‌ها و بچه‌ها را با خود می‌برد.

دو مرد نیمی‌از شب را سرگردان بودند، تا زمانی که از مقابل درِ خانه‌ی کشیش عبور می‌کنند، به نظرشان می‌رسد که از اوکمک بخواهند. آن‌ها را دو روز در خانه‌ی کوچکم مخفی کردم. اما من در مضیقه قرار گرفته بودم، با این مردان چکار کنم؟ پرورشگاه ”زنان سیون” را خوب می‌شناختم. خواهران مذهبی این پرورشگاه، اخیراً بسیاری از آدم‌های ناامید را پناه داده بودند. آن‌ها از طریق یک خواهر متخصص تولید کارت‌های جعلی، با من در ارتباط بودند. در ارتباط با او بود که من شغل درست کردن کارت جعلی را سریع یاد گرفتم. با داشتن کارت‌های واقعی، به راحتی می‌توانستم به پناهنده‌های خودم کمک کنم تا از مرز سویس عبور کنند. کشوری که آن‌ها می‌توانستند در آن کمی احساس راحتی کنند. اما خواهران ِخوب، از من خواستند تا به فرار کسانی که اخیراً پناه داده‌اند کمک کنم…»

در آغاز سال ۱۹۴۲، آبه گروئس دوازده یهودی را برای عبور از مرز راهنمایی کرد. او باید از مونتروک ـ لو ـ پلانت عبور نموده، در پناهگاه آلبرت اول توقف کرده، از گردنه‌ی تور واقع در ارتفاع ۲۸۰۰ متری بالا رفته، سپس از طریق توچال تریانت به سویس می‌رسید.

یاغی‌ها، کسانی که از خدمت در اردوگاه‌های کار اجباری در آلمان سرباز می‌زنند، با تشریفات و توصیه‌های خوب آبه گروئس آشنا

هستند.آن‌ها به فراریان و همه‌ی کسانی که می‌خواستند برای نبرد به کوه بزنند، اضافه می‌شدند. «در این زمان بود که من به‌همراه دوستانم، اولین کمپ را در شارتوروز ساختم. اما وقتی داوطلبین زیاد شدند، از دره عبور کردیم تا شروع بخش شرقی ارتش ورکروس (ارتفاعات آهکی شمال آلپ)، را پی افکنیم.»

از آن‌زمان به‌بعد حوادث ایجاب می‌کرد که آبه اغلب اسم عوض کند. در آخرین روزهای دوران اشغال، او به‌طور مشخص نام«آبه پیر» را پذیرفت. در آن سال‌های زندگی مخفی، او یک روزنامه‌ی کوچکی راه انداخت به‌نام «اتحاد میهن‌پرستان مستقل» و اهداف زیرین را در اولین شماره‌ خود عرضه کرد:

  • ما می‌خواهیم که:
  • – مقدرات کشور توسط کسانی که خود انتخاب کرده‌اند اداره شود.
  • – آزادی‌های محلی در چهارچوبی نوین، برپا شده و تقویت شود.
  • – کارگرانی که در سندیکاهای خاص خود گرد آمده‌اند، در هدایت زندگی اقتصادی ملت، شرکت کنند.
  • – درست‌تر: ما می‌خواهیم دولت در خدمت قدرت‌های مالی نباشد، کارگران بالاخره جایگاه شایسته خود در میان ملت را پیدا کنند.
  • – قوی‌تر: ما دولتی مقتدر می‌خواهیم، چرا که آزادی و عدالت فقط در سایه‌ی یک چنین دولتی بر قرار می‌شود.

آبه که شب و روز کار می‌کرد، بسیار ضعیف شده بود. توصیه شد که از یک منشی کمک بگیرد. به او یک مسؤل سندیکایی توصیه شد، دوشیزه کوتاز، زنی که آبه می‌تواند روی او حساب باز کند. آبه با او در گرونوبل ملاقات کرد.

در فردای آزادی، ژنرال دسکور به‌این زن نمونه صلیب جنگ را اعطا کرد. تا آخرین روزهای حیاتش، لوسی کوتاز در کنار آبه باقی ماند، او را در تمام مأموریت‌هایش همراهی کرد، اما در لحظه، ریسک‌های بزرگی را بخاطر حمایت از مردی تحت تعقیب به‌جان خرید.

«من از کشیش خودم برای ماندن در کوه، دو روز مرخصی خواستم. در واقع باید با دو تن از رهبران گروه مقاومت که دیگر تحمل‌شان به‌سرآمده بود، ملاقات می‌کردم… شرایط برای همه‌ی ما خطرناک شده بود. از کمپی به کمپ دیگر می‌رفتم که درمیان طوفانی شدید گیرکردم. باید با لباس‌های خیس شده می‌خوابیدم. فردای آن‌روز بعد از این‌که کارهای مقرر را انجام دادم، با موتور به ایرینی و خانه‌ی پدریم رفتم تا از احوال آن‌ها خبر بگیرم. وقتی به خانه رسیدم تب اسبی گرفته بودم. مرا روی تخت خواباندند و پزشک را خبر کردند. پزشک رفتن با موتور را برایم ممنوع کرد. چند آزمایش تجویز کرد. فردای آنروز با خواندن نتیجه‌ی آزمایشات، خناق تشخیص داده شد. به تخت چسبیده بودم. سه روز بعد، جوانی از گرونوبل به من خبر داد که محل سکونتم را بازرسی کرده‌اند و من باید ناپدید بشوم.

این بخشی از قایم موشک‌بازی ماه‌های بعدی بود. در خانه‌ یکی از دوستانم، متوجه شدم که فرار یکی از برداران ژنرال دوگل بنام ژاک، گریزناپذیر شده‌است. باید از تبدیل شدن او به گروگانی در دستان دشمنِ اشغالگر جلوگیری می‌کردیم. دشمنی که در استفاده از او علیه رهبر فرانسه‌ی آزاد در لندن، تردیدی به‌خود راه نمی‌داد. ژاک همراه همسرش به صحرایی در نزدیکی گرونوبل پناه آورده بود. گشتاپو خانه آن‌ها را در شهر بازرسی کرده بود. به من اطلاع داده شد که باید آن‌ها را هرچه سریع‌تر به سویس عبور بدهم، اما این امر به سادگی امکان‌پذیر نبود، چرا که ژاک دوگل، فلج شده، به‌سختی قابل جابجایی بود. بعد از حوادثی بسیار، این زوج را به خانه‌ی کشیشِ کولونی- سو- سالِو در مرز هدایت کردم. شب بعد به‌یمن کمک گمرکچی‌های فرانسوی کاپیتان مییر، ما توانستیم آن‌ها را با عبور دادن از میان گُل‌های خاردار به سویس عبور بدهیم.»

اما هرچه زمان می‌گذشت، جستجوها پیرامون آبه پیر فشرده‌تر می‌شد. چون دیگر در لیون امنیت نداشت، به پاریس رفت. در آنجا ژورژ بیدول، مسؤل شورای ملی مقاومت بعد از قتل ژان مولن را ملاقات کرد. می‌خواست شرایط ورکورس را به او منتقل کند.

کمی بعد، او به «پیرنه» فرستاده شد تا مقدمات یک شبکه فرار از مرز اسپانیا را فراهم سازد. البته او برای این عملیات با خواهش از یک وزیر، اجازه‌ی عبور برای نفوذ به‌این منطقه‌ی ممنوعه، جهت یک کار خانوادگی را گرفت. اما موقع بازگشت از یک عملیات در کامتو- له- بن، توسط گشتاپو دستگیر شد. گذرنامه برای رفتن از منطقه کوهستان به منطقه‌ی اقیانوس اعتبار نداشت…

«اولین بار موفق شدم با یک دوچرخه فرار کرده، بلافاصله به مسؤلینم در پاریس وصل شده و آن‌ها را از بازگشایی یک مقدمات جدید مطلع کنم. به من دستور داده شد به الجزایر فرارکنم… یک بار دیگر در اسپانیا دستگیر شدم.

حمایت کشیش ویتوریا را خواستار شدم تا موافقت کند من توسط صلیب سرخ کانادایی در مادرید که با آن در تماس بود، مورد حمایت قرار بگیرم. آنجا من ”سیرهاری بارلو” خلبان کانادایی معرفی شدم. روز بعد به الجزایر که رسیدم، نیروی امنیتی امریکا به من شک کرد که ممکن است جاسوس و مزدور آلمان‌ها باشم. قبل از اینکه بالاخره با دخالت رهبر فرانسه آزاد، آزاد بشوم، حداقل شش ساعت مورد بازجویی قرار گرفتم. یک هفته بعد در الجزایر، ژنرال دوگل مرا موقع صبحانه به حضور پذیرفت. این اولین ملاقاتم با او بود.»

بعد از چند روز استراحت، آبه پیر وارد ارتش آزادیبخش شد، اما با توجه به شرایط شکننده‌ی جسمی‌اش، او را کشیش سرخانه‌ی مدرسه‌ی دریایی و گروه‌های پذیرشی در کازابلانکا گذاشتند.

در بهار سال ۱۹۴۵، پیرـ هنری تتژان، وزیر اطلاعات ارتش آزادیبخش، آبه را به آفریقای غربی و اکاتوریال فرستاد. جایی که باید بین هواداران ویشی و فرانسه‌ی آزاد، آشتی برقرار می‌کرد. زیرا که عمیقاً محیط‌های سیاسی، اداری و مذهبی از هم گسسته بود. تیژان، یکی از بنیانگذاران جنبش جمهوریخواهان ملی(MRP)، حزب سوسیال مسیحی‌ها بود. بنا به توصیه‌ی تیژان آبه پیر در حوزه‌ی نانسی خود را به‌عنوان کاندیدا معرفی کرد و مورد حمایت دوستانش در مقاومت قرار گرفت و در اولین مجلس قانونگذاری به‌عنوان نماینده، انتخاب شد. او دوباره خود را کاندیدا کرد و تا سال ۱۹۵۱دوبار به نمایندگی انتخاب شد.

دومین فرار آبه

«در زمان جنگ دستگیر شده و فرار کردم… دوستانم فکر می‌کردند، موقع دومین فرارم کشته شده‌ام. آن‌ها دیگر خبری از من نداشتند. در واقع، من موفق شدم، در حالیکه داخل یک بسته‌ی پستی بزرگ در یک هواپیمای آمریکایی مخفی شده بودم، به الجزایر برسم. این هواپیما از ژیلبرالتار می‌آمد. وقتی به الجزایر رسیدم، یک مسافر مخفی بودم. کارت شناسایی‌ام جعلی بود. در مادرید، برایم یک کارت جعلی درست کرده بودند که مرا به‌عنوان یک خلبان کانادایی معرفی می‌کرد.»

آبه پیر در فردای جنگ، با افتخار نشان‌های نظامی‌اش را بر سینه دارد و در باره این دوران می گوید: «شانسی که در طول جنگ داشتم این بود که هرگز مجبور نشدم کسی را بکشم. هرگز خودم را در شرایطی نیافتم که بگویم: ”اگر او را نکشم مرا خواهد کشت.” به‌این مباهات نمی‌کنم. من به کسانی که می‌جنگیدند کمک می‌کردم و برایشان تدارکات می‌آوردم. من روزنامه‌ای راه انداختم که سه شماره‌ی آن منتشر شد. اسم این روزنامه ”اتحاد میهن پرستان مستقل” بود».

آبه زمان جنگ لو رفت… مردی که او را لو داده بود، به دادگاه احضار شد، همسرش از آبه خواهش کرد تا در دادگاه حاضر شود. او در حالیکه نماینده‌ی مجلس بود و مدال افتخار گرفته بود، به‌عنوان شاهدی برای تبرئه در دادگاه حاضر شد. آن مرد می‌توانست در فضای حاکم بر آن زمان به مرگ محکوم شود ولی آبه شهادت داد که عمل این مرد به‌خاطر منافع نبوده بلکه به‌خاطر نوعی گمراهی بوده است. آبه هرگز مرد انتقام نبود.

سالروز درگذشت «آبه پیر» قهرمان مقاومت ضدفاشیستی فرانسه

پست قبلی

نامه افشاگرانه از محمود شمس

پست بعدی

۳۳ اعدام در ایران تنها در دی‌ماه ۱۳۹۹ و لزوم ارجاع پرونده جنایات رژیم به شورای امنیت

مطالب مرتبط

اول اسفند ۷۴ ـ سالروز شهادت زهرا رجبی ـ شهید بزرگ حقوق پناهندگان
برگ های تاریخ

اول اسفند ۷۴ ـ سالروز شهادت زهرا رجبی ـ شهید بزرگ حقوق پناهندگان

۲۹ بهمن ۱۳۵۶ - قیام مردم قهرمان تبریز
برگ های تاریخ

۲۹ بهمن ۱۳۵۶ – قیام مردم قهرمان تبریز

حجت زمانی، حجت و بینه‌یی بر پایداری پرشکوه مجاهدین
برگ های تاریخ

حجت زمانی، حجت و بینه‌یی بر پایداری پرشکوه مجاهدین

آخرین مطالب

ثبت رسمی بیانیهٔ ۶سازمان بین‌المللی با رتبه مشورتی سازمان ملل متحد و ۱۶سازمان و انجمن حقوق‌بشری همزمان با اجلاس شورای حقوق بشر

ثبت رسمی بیانیهٔ ۶سازمان بین‌المللی با رتبه مشورتی سازمان ملل متحد و ۱۶سازمان و انجمن حقوق‌بشری همزمان با اجلاس شورای حقوق بشر

فراخوان ستاد اجتماعی مجاهدین؛ چهارشنبه‌سوری را به خیزش و آتش علیه ضحاک ولایت تبدیل کنیم

فراخوان ستاد اجتماعی مجاهدین؛ چهارشنبه‌سوری را به خیزش و آتش علیه ضحاک ولایت تبدیل کنیم

تجمع بازنشستگان تأمین اجتماعی در ششمین هفته متوالی در ۲۴شهر از ۱۹ استان

تجمع بازنشستگان تأمین اجتماعی در ششمین هفته متوالی در ۲۴شهر از ۱۹ استان

نامهٔ ۲۲نماینده پارلمان اروپا: اتحادیه اروپا به‌دلیل نقض حقوق بشر و ارتکاب تروریسم نباید در جلسه تجاری با رژیم ایران در ۱۱اسفند شرکت کند

نامهٔ ۲۲نماینده پارلمان اروپا: اتحادیه اروپا به‌دلیل نقض حقوق بشر و ارتکاب تروریسم نباید در جلسه تجاری با رژیم ایران در ۱۱اسفند شرکت کند

لوموند: سرنوشت اتباع دستگیرشده فرانسوی ممکن است با سرنوشت اسدالله اسدی گره خورده باشد

لوموند: سرنوشت اتباع دستگیرشده فرانسوی ممکن است با سرنوشت اسدالله اسدی گره خورده باشد

خیزش هموطنان بلوچ برغم سرکوب شدید برای ششمین روز ادامه می یابد

خیزش هموطنان بلوچ برغم سرکوب شدید برای ششمین روز ادامه می یابد

© ۲۰۲۰ - ایران آزاد فردا. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.

  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • مقالات
  • افشای مزدوران و توطئه ها
ایران آزاد فردا سفید کوچک
نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه نتایج
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • اخبار و قیام
  • مقالات
  • نامه های رسیده
  • افشای مزدوران و توطئه ها
  • اطلاعیه ها
  • کتابخانه
    • کتاب
    • معرفی کتاب
  • گزیده
  • برگ های تاریخ
  • کلیپ ها

© ۲۰۲۰ - ایران آزاد فردا. استفاده از مطالب مندرج در سایت با ذکر منبع بلامانع است.