آن شنیدی که بود مردی کور، آدمی صورت و به فعل ستور – از مصطفی آسیفی
با دیدن تصویر یک خائن خود فروخته و مأمور وزارت اطلاعات به نام ایرج صالحی یاد شعری از سنایی افتادم که آدم نمایی با کسی عکس یادگاری! گرفته است که از قضا در سال ۱۳۶۰ به جرم خانواده مجاهدین بودن از دانشگاه اخراجش کردند، لحظات تردید و تأمل داشتم. تردید از اینکه آیا درست میبینم و مگر میشود کسی در کنار قاتل برادرش مسعود (مرتضی) آسیفی ایستاده و عکس بگیرد؟! آن هم در زمانی که قیام همه شهرهای ایران را فرا گرفته و دژخیمان خامنهای روزانه در سرتاسر ایران مردم معترض را به گلوله میبندند و هر روز با کشتار مردم ایران از کودک ۱۰ساله کیان پیرفلک تا قتل عام نمازگزاران بلوچ و به رگبار بستن مردم در شاهچراغ بهاسم داعش و… به زندگی نکبت بار خود ادامه میدهند.
تأمل برانگیز از این زاویه که چه ضرورتی آخوندهای پابهگور را مجبور کرده است تا مأموران مزد بگیرش را وادار نموده کاسه گدایی برداشته و سراغ خانواده مجاهدین بروند تا به زغم خودشان، من و امثال من را از مبارزه برای سرنگونی رژیم منصرف! نمایند؟ بیتردید این دست و پازدنها بیانگر هرچه تنگتر شدن حلقه طناب قیام به دور گردن خامنهای است که وادارش کرده به هر ذلت و خواری تن داده تا شاید بتواند ولو برای روزهایی سرنگونی محتومش را به عقب بیاندازد.
البته اینکه فردی از اعضاء خانواده من چه با اکراه و اجبار و یا بهاختیار درکنار قاتل برادر شهیدم مسعود (مرتضی) بایستد و خود را به نکبت مأموران جنایتکار آخوندی آلوده کند و عکس یادگاری بگیرد، از زشتی و پلیدی عمل ننگینش کم نمیکند. با این همه قساوت و وحشیگری، آیا برای کسی نقطه ابهامی باقی مانده است که دشمن اصلی مردم ایران رژیم تبهکار خامنهای است؟ آن هم در شرایطی که مردم بارها و بارها گفته و میگویند «دشمن ما همینجاست دروغ میگن امریکاست.» اگر به زعم مأموران دون پایه دوره گرد رژیم در مازندران، نظیر ایرج صالحی و هادی شعبانی، رژیم آخوندی ماندنی است و به رغم الدرم بلدرمهای سرگردگان رژیم پابه گور آخوندی که هر روز مدعی اند قیام را جمع کرده ولی هربار در مدار بالاتری اوج میگیرد و برخلاف یاوههای ولی فقیه زوار در رفته نظام که مدعی است چند میلیون بسیجی مستخدم و میلیونها بسیجی غیر مستخدم دارد، معلوم نیست چرا و به چه دلیل از پس چهارتا!! معترض و اغتشاشگر برنمیآیند؟
اگر رژیم نترسیده و چهارستونش نلرزیده و با گسترش کانونهای شورشی وارد فاز پایانی نشده است، به چه دلیل خائن خود فرختهاش ایرج صالحی را از چند شهر دورتر یعنی از آمل به سراغ خانوادهام در قائمشهر فرستاده است تا با گرفتن عکس با برادرم نقل قول کند که رژیم سرنگون شدنی نیست و برگردم دنبال زندگی عادی! خودم؟ آخر همین برادرم که دنبال زندگی عادی بود و اصلا کاری به سیاست و فعالیت سیاسی نداشت. دانشجوی تربیت معلم بود و در نقطه گزینش برای معلمی فقط به خاطر اینکه من و برادر دیگرم هوادار سازمان بودیم پذیرفته نشد. او که الان با مأموران وزارت اطلاعات عکس گرفته، خودش شاهد کشتار مجاهدین و از جمله شهادت اصغر فلاحی (پسر خالهام) بود که در فروردین سال ۱۳۶۰، با کارد قصابی توسط لات و لمپن بی سرو پایی بنام اصغر شیرمحمدی شهید شد و قاتل پسرخالهام دستمزدش را گرفت و عضو رسمی سپاه پاسداران شد.
یا برادرم مسعود (مرتضی) را که از مجاهدان جنگل بود شهید کردند و نه جنازهای به مادر دادند و نه آدرس محل دفن؟ و یا غلامعلی فلاحی پسر خاله دیگرم که در سال ۱۳۶۶ دستگیر شد و ۴۸ ساعت بعد از دستگیری زیر شکنجه، مثلهاش کردند که مادرش از روی خال بدنش جنازه وی را تشخیص داد و غش کرد و افتاد و بعد هم جنازه را مزدوران مخفیانه دفن کردند و حتی محل دفن را به خانواده شهید نگفتند.
در دوران مدرسه در کتاب درسی خوانده بودم کسی که سر میرزاکوچک خان (سردار جنگل) را برای رضاخان قلدر برد، خائن خودفروختهای بهاسم خالو قربان بود! یا در حماسه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ در اشرف در گزارش مستند دیده بودم که جلودار و راه بلد قتل عام اشرف، خائن خودفروخته مسعود ذلیلی بود. اما سند افتخار و عمق آگاهی و اوج نفرت و خشم مردم را هم در پلاکارد در دستان بچه بلوچ دیدم که نوشته بود اگر۱۰ گلوله داشته باشم ۹ تای آن را برای خائنین و خبرچینها استفاده میکنم و فقط یک گلوله برای دشمن کافی است.
در روزگاری که بچه مدرسههای دهه ۹۰ که فقط آخوند و عمامه و پاسداران و خائنین و مزدوران را در جامعه دیدهاند و در کوچهها فریاد خامنهای بی ناموس سر میدهند، خائنین و خودفروختههایی چون ایرج صالحی و هادی شعبانی و نظایرشان زیر قبای خامنهای بی ناموس باید قیمت خیانت و مزدوری خود را بپردازند وگرنه حق حیات خفیف و خائنانه را هم نخواهد داشت. اینها همان مصادیق خسرالدنیا والاخره هستند.
در زمانهای که جنایات رژیم از زندانها و شکنجه گاهها به کف خیابان کشیده شده است و پاسداران رذل خامنهای در کف خیابان خواهران مرا تهدید به تعرض میکنند که نشانه ترس و وحشت از سرنگونی محتوم است و خامنهای نه راه پس دارد نه راه پیش، جوانان شورشگر از همه ترفندهای اصلاح طلب و اصول گرا و بچه شاه عبور کردهاند، این شعار کف خیابان در سراسر ایران شنیده میشود: «مرگ برخامنهای لعنت برخمینی»، «سرنگونی سرنگونی سرنگونی» و «آزادی آزادی آزادی»، مسیر زندگی با شرافت و کرامت را رقم میزنند. هر قیمتی هم داشته باشد، از جان و هستی شان میپردازند.
ولی وای به حال خامنهای و همه جنایتکاران و خائنین که روز حساب و محاکمه خیلی نزدیک است نزدیکتر از هر زمانی و دیگر مجالی برای گریختن و در رفتن نخواهند داشت. من هم آرزویم این بوده و هست که ای کاش میتوانستم در کف خیابان جلوی صف برادران و خواهرانم باشم، سپر بلای تک به تک آنها شوم، چون مجاهد خلقم برای قیمت دادن و فدا کردن برای رهایی و آزادی خلقم زندهام و نفس میکشم. از خبر شهادت هر کدام از این شهیدان مثل شیر زخمی به خود میپیچم و برای انتقام لحظه شماری میکنم و بیتردید و به زودی این لحظات فرا میرسد. پس هشدار به خائنین و همه مزدوران و پاسداران رژیم جهل و جنایت خامنهای ملعون که بدانند از طوفان انقلاب گریزی ندارند. و به خائنین مشخصا خائنان خود فروخته ایرج صالحی و هادی شعبانی در پلاکارد در دستان آن پسربچه بلوچ را یادآور میشوم و میگویم: اسب کهر را بنگر…
مجاهد اشرفی
مصطفی آسیفی
دیماه ۱۴۰۱