اسطورهٔ «حبیب خبیری» با این ژاژها نمیشکند – علیرضا خالوکاکایی
در کتیبه بیمرگ حافظهها
در آینهسارترین هوای کوهستان
و مکث سبز درخت
بر شانه خاک
ایستادهام آنچنان اندیشه بلند
آنچنان هم قامت با غرور غرور
که با هیچ دشنه و دشنام
کشت نتوانیام
یک نوشتهٔ مستند یا یک دروغپردازی رذالتبار؟
برانگیختن عصبهای آتشین اعتراض و قیام در جامعهٔ انفجاری ایران، نقشی است که کانونهای شورشی آن را با مایهگذاری و فداکاری به پیش میبرند. این نقش منحصر به فرد پشتوانهای به قدمت مبارزه با دو فاشیسم دینی و سلطنتی دارد و با الهام از سازمانی صورت میگیرد که یک مبارزه نفسگیر و بیوقفه را با شاه و شیخ به پیش برده است. شناخت نام و پیشینه این سازمان در دنیای همهگیری ارتباطات چندان مشکل نیست. گسترش این شناخت، منجر به آدرسدهی مجاهدین به جوانان شورشی شده و میزان اقبال به کانونهای شورشی و استراتژی براندازی را افزایش داده است.
این مهم، دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی فاشیسم دینی را به تلاطم انداخته و وادار به تمهیدات جدیدی برای مقابله با مجاهدین نموده است. اینجا جایی است که پارازیتهای شاه و شیخ همفرکانس میشوند و یکدیگر را میپوشانند تا نام سرخ و ممنوع مجاهد خلق را با تیرهای زهرآگین خود آماج قرار دهند. یکی از شگردهای شیطانسازی آنها که در نوع خود انزجاربرانگیز و شایان واکنش همگانی است، تخطئه قهرمانان شهید و اسطورههای مجاهد خلق است.
در این رابطه وزارت بدنام اطلاعات از زبان مزدوران اجاره ای تحت عنوان «خانواده» و شاخکهای برونمرزی خود مطلبی در مورد اسطوره مجاهد خلق و قهرمان محبوب ورزشی، «حبیب خبیری» در سایت رادیو فردا به انتشار رسانده است. با یک نگاه سطحی به این نوشته میتوان امضا و اثر انگشت وزارت بدنام را در آن دید.
در مقدمهٔ این مطلب، با بهکاربردن ترمها و عبارتهایی مانند استفاده از «مستندات» و «همکلام شدن با بستگان، دوستان و همبازیهای حبیب برای تهیهٔ این گزارش»! تلاش شده، ذهن مخاطب برای هدفی دیگر آمادهسازی شود. تردستی بهکار رفته در نگارش آن طوری است که خواننده [اگر حرفهای نباشد] متوجه نخواهد شد هدف از این نوشتار، نه بازخوانی کرونولوژیک زندگی، بلکه از قضا تخطئه و شکستن کاریسمای این اسطوره و فراتر از آن شیطانسازی مجاهدین میباشد. این هدف شوم در میان سطرها و در انتهای آن با رذالتی بیمانند ساندویچ شده است.
جداسازی «حبیب خبیری» از نام سرخ مجاهد خلق
وزارت بدنام در این لیچارنامه از زبان خانواده اجارهای میکوشد بین حبیب خبیری و مجاهدین [این نام سرخ و ممنوع] جدایی ایجاد کند و این حس را القا کند که حبیب قهرمان هنوز در حال «پرس و جو» [بخوانید بلاتکلیفی و سرگردانی] بود. علاوه بر آن «انقلاب اسلامی را عنایت ویژه باری تعالی»! میدانست.
ادبیات آخوندی این سطر مشام را میآزارد. این وارونهگویی در حالی است که در عکسی که از حبیب در این باصطلاح مستند درج شده، همهٔ فوتبالیستها عکس خمینی را در دست گرفتهاند، تنها کسی که از این ننگ سر باز زده، مجاهد شهید حبیب خبیری است.(۱)

داستان به اینجا ختم نمیشود. این مطلب دستپخت وزارت بدنام میخواهد با پز دفاع از یک اسطوره، در انتهای مطلب ضربه نهایی را بر ذهن مخاطب خود فرو بیاورد و بگوید آن اسطوره محبوب، آن کسی که سالها الهامبخش مقاومت در برابر فاشیسم دینی بوده، در برابر جلادان ندامت کرده است.
«… بستگان خانواده خبیری میگویند او پیش از زندانیشدن نیز در نامهای به برادرش، بریدنش از هواداری مجاهدین را اطلاع داده بود. همین موضوع را در وصیتنامهای که به دست خانوادهاش رسید نیز تکرار کرده است.»
رذالت و پاچهورمالیدگی رسانهای را میبینید.
طبق سیاست لورفته و نخنمای شیطانسازی، باز هم پای نام سرخترین نام یعنی مجاهدین در میان است. این نوشته معلومالحال و «بهفرموده» میخواهد این سیاست کثیف را پیش ببرد که حبیب خبیری مجاهد خلق نبوده است، اگر هم بوده، در زندان اعلام بریدگی کرده است.
البته وزارت بدنام به این پارادوکس پاسخ نمیدهد که چگونه میشود، یک قهرمان ورزشی که تنها جرم او ارتباط با مجاهدین بوده، بعد از بریدگی از مجاهدین و ندامت در زندان اعدام شود؟ و بعد از اعدام هم سنگ مزار او بارها از سوی عوامل حکومت مورد هجوم قرار بگیرد و شکسته شود؟ اگر این قهرمان ندامت کرده و از آرمان مجاهدین دست برداشته بود، چرا به مصاحبه تلویزیونی تن نداد؟! چرا اعدام شد؟! چرا اعدام او بهطور رسمی اعلام نشد؟!
چرا بعد از گذشت ۳۹ سال این موضوع به این شکل واکاوی میشود. راستی چه هدفی در پشت این سیاست کثیف و رذالتبار قرار دارد؟
…
پاسخ چندان پیچیده نیست، محبوبیت و کاریسمای قهرمانانی مانند حبیب خبیری و تعلق آرمانی و سازمانی او، جوانان شورشی را بیش از پیش به مجاهدین نزدیک کرده است. آنها در نام و آوازه امثال حبیب خبیری، آرزوهای سرکوبشده و شوقهای سوزان خود را نسبت قهرمانان واقعی خلق تجسم میکنند. حبیب خبیری، قهرمانی بود که برای آزادی مردمش دست از جاه و مقام، عنوان قهرمانی و امتیاز کاپیتانی تیم ملی شست و تمام آنها را به پای محبوب آزادی ریخت. کاریسمای چنین قهرمانی در روزگار سلبریتیهای بیمایه، پیزوری و تو زرد برای شیخ و بازماندگان شاه بسیار خطرناک است.
وزارت بدنام برای شکستن این اسطورههای الهامبخش در ذهن جوانان دست به دامن مزدوران صادراتی خود شده است. این سیاست کثیف بیش از این در مورد شهیدان والامقام، محمدرضا سعادتی، علی زرکش و محمد یگانه دوست به کار رفته و بیش از پیش ماهیت پلید شیطان مجسم زمانه ما، خامنهای و همریشان او را برملا کرده است.
«بیانیه ملی پوشان و قهرمانان ورزش ایران»، پاسخی کوبنده به این قبیل اقدامات وزارت بدنام اطلاعات و مزدوران رنگارنگ آن است و باید آن را با صدای بلند پژواک داد.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
مردان و زنان این مقاومت، راه خود را از میان خون و خطر گشودهاند. تجربههای مبارزاتی نشان میدهد که نمیشود و نمیتوان با ژاژخایی، اسطورههای مقاومت آنان از ذهن حماسهجوی جوانان شورشی زدود.
حبیب قهرمان در ۸ تیر ۱۳۶۱ نامهای از مخفیگاه، برای دوست نزدیک خود در باشگاه هما، حسن نایب آقا ملیپوش فوتبال ایران در جام جهانی۱۹۷۸ آرژانتین نوشته است. (بخشی از این نامه که در کتاب «شکستناپذیران. ص۵۰» درج شده و بهخوبی شخصیت مقاوم و روحیه عالی او را در این دوران به تصویر میکشد):
«خدا را شکر که زیاد نیاز به گفتن من نیست، چرا که هر چقدر هم بگویم، حتما بنا به وضع فوتبالم یک جایش را سوتی میکنم… در این جنگ حق علیه باطل که دیگر قلم قاصر است از توصیف روحیه شهیدان شاهد، فقط میتوانم آیهای را که در موردشان و همچنین در مورد روحیه خودم در این جنگ بگویم.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ. الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ (بقره ۱۵۶ ـ ۱۵۵)
خداوند انسانها را به کمشدن اشیا (چیزها) و ترس از گرسنگی و خسارت مالی و جانی و منافعش گرفتار خواهد کرد و به مقاومتکنندگان بشارت بده؛ کسانی که وقتی ماتمی به آنها میرسد، میگویند همانا ما برای خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم.
بههرحال با این وضع باز هم خدا را شکر که همهچیز روبهراه است و شاید بتوانیم امتحان خوبی پس بدهیم.»
او در این نامه عزم جزم خود را با شعری آشنا از عطار نیشابوری امضا میکند که برای هر کسی که در آن روزگاران دستی در آتش داشته، گویای همه چیز است:
«گرد مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه درنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت»
همانطورکه بهشهادت رساندن و شکستن سنگ مزار حبیب قهرمان نام و آرمان او را از یادها نزدود، جعل و وارونهسازی واقعیتها نیز سرانجامی جز شکست ندارد. بیتردید شیطانسازیهای اینچنینی، سرگذشت حماسی حبیب خبیری را بیشتر از پیش به جوانان میشناساند و راه سرخ مجاهدین را در برابر آنان قرار میدهد.
آری، «حبیب»، هنوز حبیب قلبهاست و حضوری سرزنده دارد. او حتی با خاطرههایش در کارزار سرنگونی با ما همراه است. این از خصوصیات یک قهرمان حقیقی است که سالها پس از مرگ سرخ، اینگونه در کنار خلق و پیشتازانش قرار میگیرد و پیشاپیش آنها با فاشیسم میجنگد.
پانوشت
(۱) حسن نایبآقا در مورد این ماجرا نوشته است:
«گاهگاهی با هم تلفنی صحبت میکردیم. حبیب از آخرین مسابقهاش در امجدیه و ماجرای آوردن عکس خمینی به زمین برایم صحبت کرد. او گفت وقتی ما خواستیم وارد زمین شویم، مأموران رژیم عکس بزرگ خمینی را به من دادند تا به داخل زمین بیاورم. اکثر بازیکنان هما هوادار مجاهدین بودند و این را همه میدانستند. پاسداران برای این که فضای استادیوم علیه خودشان را بشکنند، به این شیوه متوسل شدند، آنها عکاسان و خبرنگاران را در وسط زمین جمع کرده بودند تا عکس ما با تصویر خمینی را گرفته و در روزنامهها و تلویزیونشان به نمایش بگذارند. من که دیدم اوضاع اینطوری است، وارد استادیوم شدم و چند قدمی در پیست دوومیدانی اطراف زمین رفتم و سپس دور زدم و به داخل رختکن برگشتم و عکس خمینی را برگرداندم. وقتی دوباره وارد زمین شدم تماشاگران شروع به تشویق کردند.» (شکستناپذیران. ص ۵۱ ـ ۵۰)
اسطورهٔ «حبیب خبیری» با این ژاژها نمیشکند – علیرضا خالوکاکایی
از صاحب این قلم بخوانید :
زرتیات انجمن نجاست از زبان یک اسکیزوفرن پریشانباف – علیرضا خالوکاکایی